![]() | نویسنده: لیلا اختراع یکی از همسفرها اینستاگرام: leyla_ekhtera54@ |
همیشه یکی از مواردی که باعث بهتر شدن حالم می شود، طبیعت گردی و رانندگی در جاده است. از ابتدای امسال تصمیم گرفتم، سفرهای تنهایی را به جمعی و تور تبدیل و طوری برنامه ریزی کنم که در ماه یکبار سفر روم. تا اینکه با پیج آقای مهدی کاوندی آشنا شدم. ناگفته نماند، سالهای قبل، دریک شرکت خصوصی همکار بودیم با دیدن صفحه ایشان در اینستاگرام و برنامه های جذابی که برای سفر تدارک میبیند، تصمیم گرفتم یکی از همراهان این سفر باشم.برنامه جالبی که در پیج توجهم را جلب کرد، تور یک روزه دریاچه خولشکوه استان گیلان بود. دریاچه خولشکوه در قسمت شمالی روستای خرمکوه و روستای کلیشم قراردارد. روستای خرمکوه در بخش عمارلو شهرستان رودبار می باشد.
برنامه تور:
روز پنجشنبه مورخ 19 مرداد 1402، حرکت ساعت 5:30 از تهران و برگشت 9 شب. پذیرایی با دمنوش و چای و قهوه، نهار پاستا با مرغ و سبزیجات. دوتا انتخاب هم داشتیم، رفتن با ماشین های شخصی یا با ماشین آقای کاوندی که به توپولی معروف است.
نکاتی در شرایط این تور باعث شد تصمیم قطعی به رفتن بگیرم. یکی آشپزی در طبیعت از مواردی بود، دلم میخواست تجربه اش کنم و همچنین سرو دمنوش، این دقیقاً نکته جالبی بود که جلب توجه بیشتری کرد چون من علاقه زیادی به دمنوش و قهوه دارم و این به نظرم یک خلاقیت خاص در برنامه تور بود.
راس ساعت 5:30 در لوکیشن مبدا به همراه دو همسفر دیگر که خواهر بودند با توپولی راهی جاده شدیم. سر وقت بودن تمام مسافران قابل تقدیر بود.
به سمت قزوین حرکت کردیم حدود ساعت 8:30 صبح در مجتمع پذیرایی" آفتاب درخشان صحرا" برای صرف صبحانه توقف کردیم. جاتون خالی همان ابتدا بوی پخت نان قزوینی، مشام هر مسافری را نوازش میکرد. نان تازه قزوینی، پنیر، قهوه و چای، خوراکیهای خوشمزه صبحانه ما را تشکیل دادند.
به دلیل صرفه جویی در وقت، حین رانندگی، صبحانه را نیز تناول کردیم.
نزدیکی های دریاچه، در پمپ بنزین روستای جیرنده، سوخت توپولی را نیز تامین کردیم. ما صبحانه خورده بودیم و دور از انصاف بود، توپولی گرسنه بماند!
زبان از وصف مناظر چشم نواز، درختان وگیاهان زیبا و هوای دلپذیری که در طول جاده، همسفر ما بودند، قاصر است. همچنین مردمان مهمان نواز و خوش اخلاق منطقه که با دیدن ما، لبخند و حرکت دستان خود را به نشانه سلام و خوش آمدگویی نثار این چهار مسافر خوش ذوق میکردند.
روی اکثر دیوارهای روستا، جمله " محل تلقیح دام "نوشته شده بود، برای من سوال برانگیز شد. بعد متوجه شدم، این روش جهت مقرون به صرفه بودن ازدیاد دام استفاده میشود.
حوالی ظهر به دریاچه رسیدیم. هوای خنک میزان سوز آفتاب ظهر را کاهش میداد.
اطراف دریاچه، چوپانها و سگ های گله که با نظم و مهارت خاصی گوسفند و بزهای خود را جهت چرا همراهی میکردند، به چشم میخوردند.
آتش را برپا کردیم و اولین دمنوش خوشمزه پونه و آویشن را در آن هوای خنک، نوش جان کردیم. در همین حین، آماده مهیا کردن نهار شدیم.
طرز تهیه پاستا با فیله مرغ و سبزیجات:
در یک قابلمه مقداری آب، نمک، زردچوبه، روغن ریخته و روی ذغال هایی که جهت پخت غذا آماده کرده بودیم، قراردادیم. همزمان، دریک ماهی تابه ووک ( انتخاب چنین ماهی تابه ای، به دلیل سطح گرد آن می باشد تا حرارت ذغال به صورت یکنواخت در تمام سطح پخش شود)، مقداری روغن ریخته فیله هایی که از قبل به قطعات کوچکی خرد شده بودند، تفت دادیم، نمک، فلفل سیاه اضافه کرده و بعد از 10 دقیقه، سبزیجات رنگی خرد شده ای که چشم هر بیننده ای را به خود جلب میکرد شامل کلم بروکلی، فلفل های رنگی، قارچ و همچنین مقداری پیازداغ از قبل آماده شده را به فیله های در حال سرخ شدن، اضافه کردیم. مقدار کمی آب جهت مغز پخت شدن مواد اولیه افزودیم. در این مرحله کمی پودر کاری که به گفته آشپز عزیز(آقای مهدی کاوندی) از هند توسط خود ایشان آورده شده بود، اضافه کرده و با این کار بوی مطبوعی در هوا پخش شد. با بلند شدن بوی خوش غذا، سگ چوپان و بزهایی که آن اطراف در حال چرا بودند، به سمت ما راهی شدند و البته سگ مهربان چوپان از خوردن این غذای لذیذ بی بهره نماند.
به نظرم حس زیبایی که در هنگام غذا دادن به حیوانات تجربه می شود، جز احساساتی است که کمتر کسی میتواند از خودش دریغ کند چه بهتر که با این مهربانی، باعث ترشح هورمون اکسی توکسین یا همان هورمون شادی در خود شویم.
بعد از آماده شدن غذا، پنیر پارامزان و مقداری جعفری خرد شده جهت تزیین اضافه کردیم و به جرات میتوانم بگویم، مزه یکی از کم نظیر ترین پاستاهای زندگیم را تجربه کردم.
بعد از نهار، با نوشیدن مجدد دمنوش پونه، ساعت 4 بعدازظهر آماده برگشت شدیم.
در طول مسیر، دریچه های بلندی در دل کوه واقع شده بودند، باعث کنجکاوی ما شدند و متوجه شدیم طویله هایی در آنها تعبیه شده که دامها در آن نگهداری میشوند.
نزدیک غروب به قزوین رسیدیم و مجدد در همان مجتمع پذیرایی (البته در سمت برگشت به تهران) توقف کوتاهی جهت استراحت و صرف قهوه داشتیم.
با بحث های آموزنده و جالبی که هر کدام از ما، در ماشین مطرح کردیم، ترافیک سنگین کرج به سمت تهران را متوجه نشدیم.
با وجود خستگی که در پاهای هر کدام از ما احساس می شد، پیشنهاد دادیم قبل از رفتن به خانه، جهت پیاده روی و سوزاندن کالری غذا و خوراکیهای خوشمزه ای که در طول سفر خورده بودیم، به پارک پردیسان برویم. غافل از اینکه هر کدام از ما مسیر بازگشتی را هم در پیش داشتیم !
به نظر می آمد حدود یک سوم جمعیت تهران به پارک آمده بودند! عده ای روی زمین زیرانداز انداخته و مشغول صرف شام، عده ای مشغول بازی بدمینتون، تعدادی در حال دوچرخه سواری، بعضی در حال قدم زدن با سگهای خود و ما چهار مسافر خوش ذوق، به جمع پیاده روندگان پیوستیم. حدود یک ساعت پیاده روی کردیم!
ساعت 11 شب به مبداء که در ابتدای سفر، خودروی خود را گذاشته بودیم، برگشتیم.
هر کدام از ما با کوله باری از تجربه جدید و متفاوت از هم خداحافظی کرده و به خانه های خود برگشته و با لبخندی حاکی از رضایت، شب را به صبح رساندیم.
واقعیت این است که عمر سفر کوتاه است و تجربه آن، سالها در ذهن باقی می ماند. چه بهتر، این حس خوب را در کنار افرادی با تجربه و هم انرژی خودمان کسب کنیم تا هر بار با به یادآوری آن، نقش زیبای لبخند را بر لبان خود حک کنیم. به امید دیدار.
تشکر ویژه از آقای مهدی کاوندی، برگزار کننده این تور عالی که در تمام طول سفر، مسیولیت آشپزی، تهیه غذا و نوشیدنی ها و رانندگی با ایشان بود. خدا قوت
دیدگاه خود را بنویسید